My Online Knowledge

طبقه بندی موضوعی
بایگانی


روزی ملانصرالدین دست بچه ای را گرفته وارد سلمانی شد و به سلمانی گفت: چون من تعجیل دارم اول سرمرا بتراش و بعد موهای بچه را بزن.


سلمانی هم تقاضای او را انجام داد.


ملا بعد از اصلاح عمامه را برداشت و رفت و گفت: تا چند دقیقه دیگر برمی گردم!


سلمانی سر طفل را هم اصلاح کرد و خبری از آمدن ملا نشد!


سلمانی رو به طفل نمود و گفت:پدرت نیامد!


بچه گفت : او پدرم نبود.


سلمان گفت : پس که بود؟


بچه پاسخ داد: او  مردی بود که در سر کوچه به من گفت بیا برویم دو نفری مجانی اصلاح کنیم.