My Online Knowledge

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶۳ مطلب با موضوع «حکمت» ثبت شده است

روزی یکی از سربازهایی که نگهبان سلول من بود ، سوال کرد:


تو را برای چه گرفتند ؟


اسلحه داشتی ؟


جواب دادم : بلی .


پرسید : چند تا داشتی ؟


جواب دادم : دو ، سه تا .


گفت : مارکش چه بود ؟


جواب دادم : خودکار بیک.!!!

در هفت مایلی ساحلی در شهر «گروآ» استرلیا کافی شاپی وجود دارد که نه تنها برای مشتریانش بهترین خدمات و قهوه ها را ارائه می کند، بلکه به آنها درس ادب و احترام نیز می دهد.

صاحبان این کافه تصمیم گرفتند برای تقویت ادب و احترام برای قهوه های خود نرخ های مختلفی تعیین کنند. به این صورت که با توجه به ادب و نوع کلمان مشتری قیمت هر قهوه تفاوت دارد. آنها تابلوی جالبی روی در ورودی کافی شاپ نصب کرده اند که روی آن تفاوت قیمت ها نوشته شده است. حالا انتخاب با مشتری است که چه عبارتی را برای سفارش قهوه انتخاب کند.

اگر کسی با کلمه «یک قهوه» (A coffe…)  قهوه بخواهد باید ۵ دلار پرداخت کند. اما اگر کسی قهوه اش را با عبارت « لطفا یک قهوه»  بخواهد ۵۰ سنت تخفیف می گیرد و ۴دلار و ۵۰ سنت پرداخت خواهد کرد و در بهترین حالت اگر کسی از صاحب کافی شاپ با گفتن جمله صمیمانه و مودبانه «صبح بخیر، یک قهوه لطفا» قهوه سفارش دهد فقط ۴ دلار پرداخت خواهد کرد. با این حساب مشتری های کافه «کیوسک» ترجیح می دهند در ازای یک جمله مودبانه یک دلار تخفیف بگیرند و پول کمتری پرداخت کنند. صاحبان کافه هم ترجیح می دهند یک دلار کمتر دریافت کنند اما مشتری هایشان مودبانه تر صحبت کنند.


این ابتکار کمتر از سه ماه است که در این کافی شاپ اجرا شده است و آقای « کیو چیور» مالک کافی شاپ و همسرش «کایلی» از ابتکارشان بسیار راضی هستند چون تغییر در رفتار مشتری هایشان را به وضوح می‌بینند. آنها بعد از این کار، ابتکارشان را در فروشگاه
دیگری هم دیدند که برایشان تعجب آورد بود. مالک آن فروشگاه نیز مانند آقای چیور بعد از استفاده از این ابتکار از تغییر رفتار مشتریانش بسیار راضی است.

آقای چیور و همسرش تصمیم دارند با این کار رفتار مودبانه و محترمانه را ترویج کنند. اما مشتری های کافی شاپ کیوسک واقعا به دلخواه خودشان مودبانه برخورد می کنند یا به خاطر تخفیف بیشتر؟

 

 

یک روز خانم مسنی با یک کیف پر از پول به یکی از شعب بزرگترین بانک کانادا مراجعه نمود و حسابی با موجودی ۱ میلیون دلار افتتاح کرد .

سپس به رئیس شعبه گفت به دلایلی مایل است شخصاً مدیر عامل آن بانک را ملاقات کند . و طبیعتاً به خاطر مبلغ هنگفتی که سپرده گذاری کرده بود ، تقاضای او مورد پذیرش قرار گرفت . قرار ملاقاتی با مدیر عامل بانک برای آن خانم ترتیب داده شد .

 

پیرزن در روز تعیین شده به ساختمان مرکزی بانک رفت و به دفتر مدیر عامل راهنمائی شد . مدیر عامل به گرمی به او خوشامد گفت و دیری نگذشت که آن دو سرگرم گپ زدن پیرامون موضوعات متنوعی شدند . تا آنکه صحبت به حساب بانکی پیرزن رسید و مدیر عامل با کنجکاوی پرسید

 

راستی این پول زیاد داستانش چیست آیا به تازگی به شما ارث رسیده است؟

 

زن در پاسخ گفت خیر ، این پول را با پرداختن به سرگرمی مورد علاقه ام که همانا شرط بندی است ، پس انداز کرده ام .
پیرزن ادامه داد و از آنجائی که این کار برای من به عادت بدل شده است ، مایلم از این فرصت استفاده کنم و شرط ببندم که شما شکم دارید !

 

مرد مدیر عامل که اندامی لاغر و نحیف داشت با شنیدن آن پیشنهاد بی اختیار به خنده افتاد و مشتاقانه پرسید مثلاً سر چه مقدار پول؟

 

زن پاسخ داد : بیست هزار دلار و اگر موافق هستید ، من فردا ساعت ده صبح با وکیلم در دفتر شما حاضر خواهم شد تا در حضور او شرط بندی مان را رسمی کنیم و سپس ببینیم چه کسی برنده است .

 

مرد مدیر عامل پذیرفت و از منشی خود خواست تا برای فردا ساعت ده صبح برنامه ای برایش نگذارد .

 

روز بعد درست سر ساعت ده صبح آن خانم به همراه مردی که ظاهراً وکیلش بود در محل دفتر مدیر عامل حضور یافت .

 

پیرزن بسیار محترمانه از مرد مدیر عامل خواست کرد که در صورت امکان پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن به در آورد .

 

مرد مدیر عامل که مشتاق بود ببیند سرانجام آن جریان به کجا ختم می شود ، با لبخندی که بر لب داشت به درخواست پیرزن عمل کرد.

 

وکیل پیرزن با دیدن آن صحنه عصبانی و آشفته حال شد . مرد مدیر عامل که پریشانی او را دید ، با تعجب از پیر زن علت را جویا شد .

 

پیرزن پاسخ داد : من با این مرد سر یکصد هزار دلار شرط بسته بودم که کاری خواهم کرد تا مدیر عامل بزرگترین بانک کانادا در پیش چشمان ما پیراهن و زیر پیراهن خود را از تن بیرون کند!