My Online Knowledge

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۶۳ مطلب با موضوع «حکمت» ثبت شده است

شکارچی پرنده سگ جدیدی خریده بود، سگی که ویژگی منحصر به فردی داشت. این سگ میتوانست روی آب راه برود. شکارچی وقتی این را دید نمی توانست باور کند و خیلی مشتاق بود که این را به دوستانش بگوید. برای همین یکی از دوستانش را به شکار مرغابی در برکه ای آن اطراف دعوت کرد.



او و دوستش شکار را شروع کردند و چند مرغابی شکار کردند. بعد به سگش دستور داد که مرغابی های شکار شده را جمع کند. در تمام مدت چند ساعت شکار، سگ روی آب می دوید و مرغابی ها را جمع می کرد. صاحب سگ انتظار داشت دوستش درباره این سگ شگفت انگیز نظری بدهد یا اظهار تعجب کند، اما دوستش چیزی نگفت.



در راه برگشت، او از دوستش پرسید آیا متوجه چیز عجیبی در مورد سگش شده است؟



دوستش پاسخ داد: آره، در واقع، متوجه چیز غیرمعمولی شدم. سگ تو نمی تواند شنا کند.


بعضی از افراد همیشه به ابعاد و نکات منفی توجه دارند. روی وجوه منفی تیم های کاری متمرکز نشوید. با توجه به جنبه های مثبت و نقاط قوت، در کارکنان و تیم های کاری ایجاد انگیزه کنید.

به خاطر داشته باشید : موفقیت 5 قسم دارد " اول: توکل. دوم: پرسش. سوم: شنود. چهارم: عمل. پنچم: سپاس "


یک فرد تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه مسیری طی کرد و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود.


مدیر فروشگاه به او میگوید: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم.


در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند فروش داشته است؟


فرد پاسخ داد که یک فروش!.


مدیر با تعجب گفت: تنها یک فروش؟


بی تجربه، متقاضیان در اینجا حدقل ١٠ تا ٢٠ فروش در روز دارند.


حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟


پسر گفت: 134999.50 دلار.


مدیر تقریبا فریاد کشید: 134999.50 دلار؟


مگه چی فروختی؟

....

فرد گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری ۴ بلبرینگه.


بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی. من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم.


بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک. پس منهم یک بلیزی 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.


مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟


پسر به آرامی گفت: نه، او آمده بود یک بسته طعمه بخرد که من گفتم پس گند زده شده به آخر هفته ات. بیا یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم.!!!!!!!!

روزی دو دانشجو از استاد خود پرسیدند: استاد اصولا منطق چیست؟

معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد می کنم حمام کنند.

شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟

هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !

معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدرآن را نمی داند.

پس چه کسی حمام می کند ؟

حالا پسرها می گویند : تمیزه !

معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد. و باز پرسید :

خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟

یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !

معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟

بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !

معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!

شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است

معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید   

این یعنی: منطق ! و از دیدگاه هر کس متفاوت است.

در سال 1974 از ری کراک (موسس رستورانهای زنجیره ای مک دونالد) درخواست شد برای دانشجویان دوره کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی، دانشگاه تگزاس سخنرانی کند. پس از یک صحبت قوی و الهام بخش، کلاس تمام شد و دانشجویان از ری کراک دعوت کردند تا با آنها در زمان استراحت چایی صرف کند. در این زمان ری از آنها می پرسد:



به نظر شما کسب و کار من چیست؟



ری کراک با خنده دانشجویان مواجه می شود و کسی پاسخی نمی دهد. سرانجام دانشجویی پاسخ می دهد که در این دنیای بزرگ همه می دانند که حرفه تو همبرگر سازی است؟ و ری کراک پاسخ می دهد که می دانستم این جواب رو می دهید. سپس می گوید که حرفه من همبرگرسازی نیست، بلکه کار اصلی من مستغلات (املاک و مستغلات) است. آنچه که او هیچگاه از آن غافل نبوده است، موقعیت و مکان هر کدام از رستورانهای عرضه همبرگر بوده است. امروزه مک دونالد، بهترین چهارراه ها و با ارزش ترین حاشیه های خیابانها کل دنیا به خود اختصاص داده است.

پاورقی

 این داستان ما را یاد کفش ملی می اندازد که بهرتین فروشگاههای شهر در میادین و چهارراه ها را زمانی به دست گرفته بود.

اگر عالمی هیبت خود مبر

وگر جاهلی پرده خود مدر

آشکار کردن هرچیزى پیش از استحکام یافتن، سبب خرابى آن خواهد بود. ( امام جواد )


اگر نادان سخن نگوید. مردم اختلاف نمى‏کنند (سخنان ناآگانه سبب بسیارى از اختلافات است) ( امام جواد )

دوستی که به اسپانیا سفر کرده بود خاطره جالبی رو تعریف میکرد :



میگفت در یکی از روستاهای اسپانیا وارد قهوه خانه ای شدم و برای خود و همراهم قهوه سفارش دادم . در حالی که منتظر سفارشمان بودیم در کمال تعجب دیدیم که بعضی از مشتریان جلوی پیشخوان آمده و در حالی که خودشان تنها بودند سفارش 2 تا چایی یا 2 قهوه را میدادند و میگفتند



یکی برای خودم و یکی برای دیوار!!



از نوع سفارش در حیرت ماندیم . متوجه شدیم که بعد از هر اینگونه سفارش پیشخدمت یک برگه کوچک که روی آن چای یا قهوه نوشته شده است به دیوار پشت سرمان چسباند و جالب اینکه دیوار پشت سرما پر از این برگه ها بود. در ذهنمان هزاران فکر بوجود آمد که دلیل این کار چیست؟!



و این حرکت یعنی چی؟! در افکار خود غوطه ور بودیم ....



آدم فقیر و ژنده پوشی وارد قهوه خانه شد و سفارش یک قهوه داد اما با این جمله "ببخشید بی زحمت یک قهوه از حساب دیوار" و پیشخدمت یکی از کاغذها را که روی آن قهوه نوشته شده بود از روی دیوار برداشت پاره کرد و یک قهوه به آن مرد فقیر داد بدون آنکه از آن مرد پولی بگیرد.

همسرت را قبل از ازدواج بیازمای، نه یک بار، بلکه بارها.
اما بعد از ازدواج آزمایشش نکن
در آزمونها همراهیش کن.


قانون تنبلی هست که می گه:
اگه یه چیزی افتاد پشت تختت، برای همیشه اونجا می مونه.


کسی را برای زندگی ات انتخاب کن که اگر آبگرمکن هم توی صورتش ترکید، بهونه های دیگه ای هم برای ادامه زندگی باهاش داشته باشی .

دنیا را بد ساخته اند...
کسی را که دوست داری، تو را دوست نمی دارد ...
کسی که تو را دوست دارد،
تو دوستش نمی داری...
اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد ...
به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند ...
و این رنج است...


آن روز که همه به دنبال چشم زیبا هستند، تو به دنبال نگاه زیبا باش .


تمام تاریخ عبارت است جنگ دو سرباز که همدیگر را نمیشناسند و میجنگند برای دو نفر که همدیگر را میشناسند و نمیجنگند!


کسی می تواند برای نان و آسایش و لذت و برخورداری مادی مردم تلاش کند که خود به نان و آسایش و لذت و زندگی مادی نمی اندیشد !؟



آدم همیشه یک نقاب بر صورتش دارد و تنها دو جاست که غالبا نقابی را که در سراسر عمر بر چهره دارد پس می زند: سلول زندان و بستر مرگ!

پس از جنگ آمریکا با کره، ژنرال ویلیام مایر که بعدها به سمت روانکاو ارشد ارتش آمریکا منصوب شد، یکی از پیچیده ترین موارد تاریخ جنگ در جهان را مورد مطالعه قرار میداد.

 

حدود 1000 نفر از نظامیان آمریکایی در کره، در اردوگاهی زندانی شده بودند که از استانداردهای بین المللی برخوردار بود. زندان با تعریف متعارف تقریباً محصور نبود. آب و غذا و امکانات به وفور یافت میشد. از هیچیک از تکنیکهای متداول شکنجه استفاده نمیشد.

 

اما بیشترین آمار مرگ زندانیان در این اردوگاه گزارش شده بود.زندانیان به مرگ طبیعی می مردند. امکانات فرار وجود داشت اما فرار نمیکردند. بسیاری از آنها شب میخوابیدند و صبح دیگر بیدار نمیشدند. آنهایی که مانده بودند احترام درجات نظامی را میان خود رعایتنمیکردند و عموماً با زندانبانان خود طرح دوستی میریختند.

 

دلیل این رویداد، سالها مورد مطالعه قرار گرفت و ویلیام مایر نتیجه تحقیقات خود را به این شرح ارائه کرد:

 

« در این اردوگاه، فقط نامه هایی که حاوی خبرهای بد بودند به دست زندانیان رسیده میشد. نامه های مثبت و امیدبخش تحویل نمیشدند.

 

هر روز از زندانیان میخواستند در مقابل جمع، خاطره یکی از مواردی که به دوستان خود خیانت کرده اند، یا میتوانستند خدمتی بکنند و نکرده اند را تعریف کنند.

 

هر کس که جاسوسی سایر زندانیان را میکرد، سیگار جایزه میگرفت. اما کسی که در موردش جاسوسی شده بود هیچ نوع تنبیهی نمیشد. همه به جاسوسی برای دریافت جایزه (که خطری هم برای دوستانشان نداشت) عادت کرده بودند ».

 

 

تحقیقات نشان داد که این سه تکنیک در کنار هم، سربازان را به نقطه مرگ رسانده است.

 

با دریافت خبرهای منتخب (فقط منفی) امید از بین میرفت.

 

با جاسوسی، عزت نفس زندانیان تخریب میشد و خود را انسانی پست می یافتند.

 

با تعریف خیانتها، اعتبار آنها نزد هم گروهی ها از بین میرفت.

 

و این هر سه برای پایان یافتن انگیزه زندگی، و مرگ های خاموش کافی بود.

 

این سبک شکنجه، شکنجه خاموش نامیده میشود.