می گویند دو مدیر IT یک روز با هم به شکار رفته بودند که ناگهان از دور یک ببری به آنها حمله ور شد و آنها را غافلگیر کرد. آنها پا به فرار گذاشتند.
ناگهان یکی از آنها بر روی زمین نشست و شروع به گشتن در کوله پشتی خود کرد.
نفر دوم از او سئوال کرد که این چه چیز مهمی است که تو آلان به دنبالش می گردی.
نفر اول گفت: بدنبال کفشهای ورزشی ام می گردم.
نفر دوم گفت: کفشهای ورزشی آلان به چه دردت می خورد؟ تو فکر میکنی که با پوشیدن کفشهای ورزشی می توانی از ببر جلو بزنی و از دست او فرار کنی؟
نفر اول گفت: من نمی خواهم از ببر جلو بزنم، بلکه میخواهم حتی برای یک قدم هم که شده از تو جلو بیفتم. در این صورت ببر قطعاً با تو مشغول شده و من فرصت فرار کردن را پیدا می کنم.