My Online Knowledge

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شرکت مایکروسافت» ثبت شده است



مردی به استخدام یک شرکت بزرگ چندملیتی درآمد. در اولین روز کار خود، با کافه تریا تماس گرفت و فریاد زد: یک فنجان قهوه برای من بیاورید.


صدایی از آن طرف پاسخ داد: شماره داخلی را اشتباه گرفته ای. می دانی تو با کی داری حرف می زنی؟


کارمند تازه وارد گفت: نه


صدای آن طرف گفت: من مدیر اجرایی شرکت هستم، احمق.


مرد تازه وارد با لحنی حق به جانب گفت: و تو میدانی با کی حرف میزنی، بیچاره.


مدیر اجرایی گفت: نه


کارمند تازه وارد گفت: خوبه و سریع گوشی را گذاشت.

پنج آدمخوار به عنوان برنامه نویس در یک شرکت خدمات کامپیوتری استخدام شدند.


هنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: « شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و می توانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید. بنابراین فکر خوردن کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید. »


آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.


چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: « می دانم که شما خیلی سخت کار می کنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافت چی های ما ناپدید شده است. کسی از شما می داند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟ »


آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند.


بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید: « دوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده؟ »


یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد.


رهبر آدمخوارها گفت: « ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار می کنند نخورید »

مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبه‌ش کرد و تمیز کردن زمین‌ش رو -به عنوان نمونه کار- دید و گفت: شما استخدام شدین، آدرس ایمیل‌تون رو بدین تا فرم‌های مربوطه رو واسه‌تون بفرستم تا پر کنین و همین‌طور تاریخی که باید کار رو شروع کنین


مرد جواب داد: اما من کامپیوتر ندارم، ایمیل هم ندارم!


رئیس هیئت مدیره گفت: متأسفم. اگه ایمیل ندارین، یعنی شما وجود خارجی ندارین. و کسی که وجود خارجی نداره، شغل هم نمی‌تونه داشته باشه. مرد در کمال نومیدی اونجا رو ترک کرد.


نمی‌دونست با تنها 10 دلاری که در جیبش داشت چه کار کنه. تصمیم گرفت به سوپرمارکتی بره و یک صندوق 10 کیلویی گوجه‌فرنگی بخره. بعد خونه به خونه گشت و گوجه‌فرنگی‌ها رو فروخت. در کمتر از دو ساعت، تونست سرمایه‌ش رو دو برابر کنه. این عمل رو سه بار تکرار کرد و با 60 دلار به خونه برگشت.


مرد فهمید می‌تونه به این طریق زندگی‌ش رو بگذرونه، و شروع کرد به این که هر روز زودتر بره و دیرتر برگرده خونه. در نتیجه پولش هر روز دو یا سه برابر می‌شد. به زودی یه گاری خرید، بعد یه کامیون، و به زودی ناوگان خودش رو در خط ترانزیت (پخش محصولات) داشت.


5 سال بعد، مرد دیگه یکی از بزرگترین خرده‌فروشان امریکاست. شروع کرد تا برای آینده‌ی خانواده‌ش برنامه‌ربزی کنه، و تصمیم گرفت بیمه‌ی عمر بگیره. به یه نمایندگی بیمه زنگ زد و سرویسی رو انتخاب کرد.


وقتی صحبت‌شون به نتیجه رسید، نماینده‌ی بیمه از آدرس ایمیل مرد پرسید.


مرد جواب داد: من ایمیل ندارم. نماینده‌ی بیمه با کنجکاوی پرسید: شما ایمیل ندارین، ولی با این حال تونستین یک امپراتوری در شغل خودتون به وجود بیارین. می‌تونین فکر کنین به کجاها می‌رسیدین اگه یه ایمیل هم داشتین؟


مرد برای مدتی فکر کرد و گفت:احتمالاً می‌شدم یه آبدارچی در شرکت مایکروسافت.