My Online Knowledge

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «رستوران» ثبت شده است




جانی ساعت ۲ از محل کارش خارج شد و چون نیم ساعت وقت داشت تا به محل کار دوستش برود، تصمیم گرفت با همان یک دلاری که در جیب داشت ناهار ارزان قیمتی بخورد و راهی شرکت شود.


چند رستوران گران قیمت را رد کرد تا به رستورانی رسید که روی در آن نوشته شده بود: ”ناهار همراه نوشیدنی فقط یک دلار”. جانی معطل نکرد، داخل رستوران شد و یک پرس اسپاگتی و یک نوشابه برداشت و سر میز نشست.


گارسون برایش دو نوع سوپ، سالاد، سیب زمینی سرخ کرده، نوشابه اضافه، بستنی و دو نوع دسر آورد و به اعتراض جانی توجهی نکرد که گفت: ولی من این غذاها رو سفارش ندادم.


 گارسون که رفت جانی شانه ای بالا انداخت و گفت: خودشان می فهمند که من نخوردم! اما جانی موقعی فهمید که این شیوه آن رستوران برای کلاهبرداری است که رفت جلو صندوق و متصدی رستوران پول همه غذاها رو حساب کرد و گفت ۱۵ دلار و ۱۰ سنت.


جانی معترض شد: ولی من هیچ کدوم رو نخوردم! و مرد پاسخ داد:  ما آوردیم، می خواستین بخورین!


جانی که خودش ختم زرنگ های روزگار بود، سری تکان داد و یک سکه ۱۰ سنتی روی پیشخوان گذاشت و وقتی متصدی اعتراض کرد، گفت: من مشاوری هستم که بابت یک ساعت مشاوره ۱۵ دلار می گیرم.


متصدی گفت: ولی ما که مشاوره نخواستیم! و جانی پاسخ داد: من که اینجا بودم! می خواستین مشاوره بگیرین! و سپس به آرامی از آنجا خارج شد



شبی اوباما و همسرش تصمیم گرفتند که کاری غیرعادی انجام دهند و برای شام به رستورانی که زیاد هم گران قیمت نبود، بروند.


وقتی آنها به رستوران رفتند صاحب رستوران از محافظان رئیس جمهور پرسید که آیا می تواند خصوصی با همسر رئیس جمهور صحبت کند و آنها هم اجازه دادند.


و همسر اوباما به طور خصوصی با آن مرد صحبت کرد.


بعد از آن اوباما از همسرش پرسید که چرا او این همه مشتاق خصوصی صحبت کردن با تو بود؟ همسرش گفت که صاحب رستوران گفته در ایام جوانیش دیوانه وار عاشق او بوده است… سپس اوباما گفت:


اگر تو با او ازدواج می کردی اکنون صاحب این رستوران زیبا بودی.


همسر اوباما در پاسخ گفت:


اگر من با او ازدواج می کردم او الان رئیس جمهور بود.




راننده کامیونی وارد رستوران شد. دقایی پس از این که او شروع به غذا خوردن کرد سه جوان موتورسیکلت سوار هم به رستوران آمدند و یک راست به سراغ میز راننده کامیون رفتند و بعد از چند دقیقه پچ پچ کردن، اولی سیگارش را در استکان چای راننده خاموش کرد. راننده به او چیزی نگفت.


دومی شیشه نوشابه را روی سر راننده خالی کرد و باز هم راننده سکوت کرد و بعد هم وقتی راننده بلند شد تا صورتحساب رستوران را پرداخت کند نفر سوم به پشت او پا زد و راننده محکم به زمین خورد ولی باز هم ساکت ماند.


دقایقی بعد از خروج راننده از رستوران یکی از جوانها به صاحب رستوران گفت: چه آدم بی خاصیتی بود، نه غذا خوردن بلد بود و نه حرف زدن و نه دعوا!


رستورانچی جواب داد: از همه بدتر رانندگی بلد نبود چون وقتی داشت می رفت دنده عقب 3 موتور نازنین را خرد کرد و رفت.

روی تابلو یکی از غذاخوری های بین راه با خط درشت نوشته بود: شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.


راننده اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد. بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید که خدمتگزار با صورت حسابی بلند بالا جلویش سبز شده.


با تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟


خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت، ولی این صورت حساب مال مرحوم پدر بزرگ شماست.

در سال 1974 از ری کراک (موسس رستورانهای زنجیره ای مک دونالد) درخواست شد برای دانشجویان دوره کارشناسی ارشد مدیریت بازرگانی، دانشگاه تگزاس سخنرانی کند. پس از یک صحبت قوی و الهام بخش، کلاس تمام شد و دانشجویان از ری کراک دعوت کردند تا با آنها در زمان استراحت چایی صرف کند. در این زمان ری از آنها می پرسد:



به نظر شما کسب و کار من چیست؟



ری کراک با خنده دانشجویان مواجه می شود و کسی پاسخی نمی دهد. سرانجام دانشجویی پاسخ می دهد که در این دنیای بزرگ همه می دانند که حرفه تو همبرگر سازی است؟ و ری کراک پاسخ می دهد که می دانستم این جواب رو می دهید. سپس می گوید که حرفه من همبرگرسازی نیست، بلکه کار اصلی من مستغلات (املاک و مستغلات) است. آنچه که او هیچگاه از آن غافل نبوده است، موقعیت و مکان هر کدام از رستورانهای عرضه همبرگر بوده است. امروزه مک دونالد، بهترین چهارراه ها و با ارزش ترین حاشیه های خیابانها کل دنیا به خود اختصاص داده است.

پاورقی

 این داستان ما را یاد کفش ملی می اندازد که بهرتین فروشگاههای شهر در میادین و چهارراه ها را زمانی به دست گرفته بود.