My Online Knowledge

طبقه بندی موضوعی
بایگانی

۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بازاریابی موفق» ثبت شده است




در یکی از کلاس های دانشگاه استنفورد، استاد در حال شرح دادن مفهوم بازاریابی به دانشجویان خود بود...


1) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی مستقیم


2) شما در یک مهمانی به همراه دوستانتون، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله یکی از دوستاتون میره پیش دختره ،به شما اشاره می کنه و می گه : " اون پسر ثروتمندیه ، باهاش ازدواج کن" ، به این می گن تبلیغات


3) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و شماره تلفنش رو می گیرین ، فردا باهاش تماس می گیرین و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، به این میگن بازاریابی تلفنی


4) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله کراواتتون رو مرتب می کنین و میرین پیشش ، اون رو به یک نوشیدنی دعوت می کنیین ، وقتی کیفش می افته براش از روی زمین بلند می کنین ، در آخر هم براش درب ماشین رو باز می کنین و اون رو به یک سواری کوتاه دعوت می کنین و میگین : " در هر حال ،من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج می کنی؟ " ، به این میگن روابط عمومی


5) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین که داره به سمت شما میاد و میگه : "شما پسر ثروتمندی هستی ، با من ازدواج می کنی؟" ، به این می گن شناسایی علامت تجاری شما توسط مشتری


6) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، بلافاصله اون هم یک سیلی جانانه نثار شما می کنه ، به این میگن پس زدگی توسط مشتری


7) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، بلافاصله میرین پیشش و می گین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" و اون بلافاصله شما رو به همسرش معرفی می کنه ، به این می گن شکاف بین عرضه و تقاضا


8) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که حرفی بزنین ، شخص دیگه ای پیدا می شه و به دختره میگه : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" به این میگن از بین رفتن سهم توسط رقبا


9) شما در یک مهمانی ، یک دختر بسیار زیبا رو می بینین و ازش خوشتون میاد ، ولی قبل از این که بگین : "من پسر ثروتمندی هستم ، با من ازدواج کن" ، همسرتون پیداش میشه ، به این میگن منع ورود به بازار



دانشجویی سال آخر دانشگاه را می گذراند و به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت.

او در پروژه خود از ۵۰ نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود :


۱- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود
۲- یک عنصر اصلی باران اسیدی است
۳- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است
۴- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
۵- باعث فرسایش اجسام می شود
۶- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد
۷- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است


از ۵۰ نفر فوق ۴۳ نفر دادخواست را امضا کردند. ۶ نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی «دی هیدروژن مونوکسید» در واقع همان آب است.


عنوان پروژه دانشجو این بود : ما چه زودباور هستیم!


به خاطر داشته باشید : موفقیت 5 قسم دارد " اول: توکل. دوم: پرسش. سوم: شنود. چهارم: عمل. پنچم: سپاس "


یک فرد تگزاسی برای پیدا کردن کار از خانه مسیری طی کرد و به یکی از این فروشگاهای بزرگ که همه چیز میفروشند (Everything under a roof) در ایالت کالیفرنیا میرود.


مدیر فروشگاه به او میگوید: یک روز فرصت داری تا به طور آزمایشی کار کرده و در پایان روز با توجه به نتیجه کار در مورد استخدام تو تصمیم میگیریم.


در پایان اولین روز کاری مدیر به سراغ پسر رفت و از او پرسید که چند فروش داشته است؟


فرد پاسخ داد که یک فروش!.


مدیر با تعجب گفت: تنها یک فروش؟


بی تجربه، متقاضیان در اینجا حدقل ١٠ تا ٢٠ فروش در روز دارند.


حالا مبلغ فروشت چقدر بوده است؟


پسر گفت: 134999.50 دلار.


مدیر تقریبا فریاد کشید: 134999.50 دلار؟


مگه چی فروختی؟

....

فرد گفت: اول یک قلاب ماهیگیری کوچک فروختم، بعد یک قلاب ماهیگیری بزرگ، بعد یک چوب ماهیگیری گرافیت به همراه یک چرخ ماهیگیری ۴ بلبرینگه.


بعد پرسیدم کجا میرید ماهیگیری؟ گفت: خلیج پشتی. من هم گفتم پس به قایق هم احتیاج دارید و یک قایق توربوی دو موتوره به او فروختم.


بعد پرسیدم ماشینتان چیست و آیا میتواند این قایق را بکشد؟ که گفت هوندا سیویک. پس منهم یک بلیزی 4WD به او پیشنهاد دادم که او هم خرید.


مدیر با تعجب پرسید: او آمده بود که یک قلاب ماهیگیری بخرد و تو به او قایق و بلیزر فروختی؟


پسر به آرامی گفت: نه، او آمده بود یک بسته طعمه بخرد که من گفتم پس گند زده شده به آخر هفته ات. بیا یک برنامه ماهیگیری ترتیب بدهیم.!!!!!!!!

بازاریابی موفق مستقیما بانحوۀ عملکرد پرسنل در زمینۀ فروش و میزان آشنایی آنها از نوع خدمت یا سرویس، ارتباط دارد. درنمونه ای که در زیر بررسی میشود، خواهیم دید دو مهمانسرای ساحلی چگونه اقدام به جذب مشتری میکنند.

 درمهمانسرای واقع در Ocean Edge،  متصدی طی تماسی که از سوی یکی از مشتریان دریافت کرد، متوجه شد که مشتری در خصوص قیمتها کمی مردد است. مشتری از متصدی در بارۀ موجود بودن اتاق به مدت  یک هفته در یکی از شلوغ ترین فصلهای سال ، سوال کرد. متصدی نیز پاسخ داد که هنوز چند اتاق خالی برای  هفتۀ مورد نظر موجود می باشد. سپس مشتری در مورد قیمت اتاقها سوال کرد. متصدی مهمانسرا نیز که متوجه حساسیت مشتری در مورد قیمت ها شده بود، پرسید:" آیا شما قبلا در این مهمانسرا اقامت داشته اید؟"

و مشتری پاسخ داد: "خیر" بنابراین مشتری اطلاعاتی در مورد مهمانسرا نداشت و مجددا از قیمت اتاقها پرسید.

متصدی نیز چنین پاسخ داد:" بسیار خب، اجازه بدهید که قبل از اینکه هرگونه تصمیمی در خصوص اقامت در این مهمانسرا بگیرید چند نکته را متذکر شوم." آنچه متصدی در بارۀ مهمانسرا شرح داد حاوی اطلاعات مفید و جالبی بود دربارۀ محیط مهمانسرا و منظرۀ رو به ساحل آن، طراحی منحصر به فرد اتاقها که مجهز به وان جکوزی و شومینه نیز بودند و سرو هر نوع صبحانه مطابق سلیقه مشتریان. در آخر نیز متصدی با جملاتی نظیر اینکه " این مهمانسرا در این منطقه منحصر به فرد است" و "نشان 4 الماس را از سوی مجمع اتومبیل آمریکا به خود اختصاص داده" و یا اینکه " انتظار میرود تمامی اتاقها برای هفتۀ مورد نظر توسط مشتریان همیشگی مهمانسرا اشغال شود" به سخنان خود پایان داد.

مشتری نیز در نهایت اتاق را رزرو کرد و پیش پرداخت مورد نظر را پرداخت. در این مثال، متصدی مهمانسرا به خوبی ازحساسیت مشتری در مورد قیمت آگاه شد و دانست که بایستی توجیه مناسبی برای قیمتها داشته باشد. از طرفی به جزییات مهمانسرا و خدماتی که ارائه می داد نیزتسلط کامل داشت و میدانست که چطور مشتری را قانع کند.



در نمونۀ دوم نیز یک مشتری با مهمانسرای ساحلی دیگری در همان منطقه و برای تاریخی مشابه تماس گرفت. پرسنل مهمانسرا در اینجا از تکنیک بازاریابی بالا-به-پایین استفاده کرد. صحبت خود را با دادن اطلاعاتی در مورد یکی از سوئیت های زیبای مهمانسرا آغاز کرد.

قیمت این سوئیت زیبا برای این مشتری که  به گفتۀ خود بیش از دو نفر نبودند و به سوئیت چند خوابه نیازی نداشتند، بسیار بالا بود. بنابراین پرسنل که از این مسئله آگاه شد، سریعا قیمت را در مورد اتاق دیگری که به گفتۀ او "همین الان خالی شد" به نصف کاهش داد. اما، این مشتری قبلا بارها در این مهمانسرا اقامت داشته (و پرسنل این سوال را از او نپرسیده بود) و بنابراین، با توجه به آشنایی قبلی، می دانست که بعضی از اتاقها از موقعیت مکانی مطلوبی برخوردار نیستند. به همین دلیل وقتی از پرسنل در مورد موقعیت مکانی اتاق سوال کرد و با پاسخ "بعد از لابی و  و نزدیک به سالن غذاخوری" رو به رو شد، به خوبی می دانست که این قسمت از مهمانسرا نزدیک به آسانسور و زیر اتاق جلسه قرار دارد و از پر سرو صدا ترین قسمتهای مهمانسراست.

در مثال فوق، پرسنل مهمانسرا توانست عکس العمل مناسب و بجا را در مورد قیمت از خود نشان دهد اما نتوانست مجموع نیازهای مشتری را به خوبی شناسایی کند. او بدون در نظر گرفتن این مسئله که شاید مشتری پیشتر در این مهمانسرا اقامت داشته و با فضای آن به خوبی آشناست، اقدام به جذب مشتری کرده بود که طبیعتا با شکست نیز مواجه شد. به علاوه، هیچ توجیه مناسبی برای بالا بودن قیمت سوئیت/اتاق نداشت و از این رو نتوانست مشتری را در مورد دلایل بالابودن قیمت مجاب کند.  ضمنا، این مهمانسرا، هم دارای نشان 4 الماس و نیز درجۀ 4 ستاره بود و از این لحاظ چیزی از مهمانسرای دیگر کم نداشت!

ترجمه ازکتاب Marketing your business